- ۹ شهریور ۱۳۹۵ , ساعت ۸:۴۴
- 515 views
- ثبت یک دیدگاه
- چاپ مطلب
ابراهیم رها (طنزنویس) : من از یک فاجعه حرف میزنم
تقدیمی هدف:
ابراهیم رها (طنزنویس) : من از یک فاجعه حرف میزنم/ در لودگی میغلتیم
فرهنگ > ادبیات – «مخاطب ادبیاتِ صد کلمهای، اصلاً دیگر حوصله خواندن رمان ندارد»، این باور نویسندهای است که آثارش در بازار کتاب با استقبال گستردهای مواجه شده است.
«چقدر خوبیم ما» در کمتر از یک سال 16 هزار نسخه به فروش رفته، «دریوری» با تیراژ 10 هزار نسخه به چاپ دوم رسیده و دیگر آثار دیگر ابراهیم رها هم در اینیکی دو دهه همین اقبال را داشته است. همین یک نکته کافی بود تا سراغ او برویم تا در اوضاع وخیم کتاب و کتابخوانی بپرسیم چرا؟ هرچند که گفتوگوی ما به سمتوسوی دیگری کشید و به آسیبشناسی زبان فارسی در فضای مجازی رسید. بااینحال تمام این گفتوگو حول محول همان «چرا»یی چرخید؛ حتی زمانی که شنیدم به شکلی کاملاً اتفاقی طنزنویسی را شروع کرده است. او دلپری از شبکههای اجتماعی دارد؛ جایی که معتقد است طنازی در آن به لودگی رسیده، زبان مکتوب ذبحشده و حرمت نوشتن از بین رفته است…. نویسنده این کتابها که نام مستعارش را بر آثار طنز خود میگذارد، به دلیل کار در دیگر حوزههای ادبیات، علاقه ای ندارد عکسی از او منتشر شود و به همین دلیل هیچ عکسی از او در گفتوگو نیامده است.
چه زمانی احساس کردی میتوانی طنز بنویسی؟ درواقع سؤالم این است اولین بار کِی بود که نوشتی و دیدی میتوانی طنز بنویسی و این قابلیت را در خودت کشف کردی؟
راستش من هیچوقت احساس نمیکردم بتوانم طنز بنویسم. ماجرا از یک روزنامه شروع شد؛ تنها روزنامهای که در دهه 70، یعنی قبل از دولت اصلاحات، صفحه سینمایی روزانه داشت. دهه فجر هم بود و دبیر سرویس، ستونی ترتیب داده بود که یک نفر در آن طنز سینمایی مینوشت. من طنز را با طنز سینمایی شروع کردم و آنهم دقیقا روزی که برای فرد موردنظر، مشکلی پیشآمده بود و خلاصه در دسترس نبود. دبیر سرویس هم از من خواست این ستون را خالی نگذارم و بهجای طرف بنویسم. من هم نوشتم و از قضا همه گفتند چقدر بامزه شده، درصورتیکه خودم اعتقاد نداشتم.
بعد از آن یکی دو ستون دیگر هم به این شکل نوشتم که دوباره اقبال پیدا کرد و تشویق شدم به نوشتن مطلب طنز. همزمان در نشریه گزارش فیلم هم از من خواستند برای ستون طنزشان بنویسم. نشریه دیگری هم بود که صفحات عمدهاش را در آن شماره به تئاتر اختصاص داده بود. من در آن نشریه هم نوشتم که بازخورد خوبی داشت و قرار بر این شد هر شماره یک صفحه طنز بنویسم که خوانندگان در همان شماره ابتدایی پسندیدند و با اقبال بالایی مواجه شد. منتها آن زمان طنز سیاه مینوشتم؛ چیزی که هنوز هم به آن علاقهمندم. منتها یک روز وقت و حوصله نداشتم و طنزی نوشتم متفاوت با چیزی که قبل از آن مینوشتم. یعنی سیاه نبود و صرفاً نوشتم که مخاطب بخندد.
این طنز از قضا بسیار بیشتر از طنزهای دیگر گرفت و بازخورد بسیار بهتری داشت. برای همین به من گفتند روش قبلی را کنار بگذار و همینطور که حالا نوشتی بنویس. من هم وقتی واکنش خوانندگان را دیدم به همین سبک و سیاق ادامه دادم. آن سالها مطبوعات، اهمیت فوقالعادهای داشت و جشنواره مطبوعات هم بهتبع آن جایگاه ویژهای داشت. من هم چند مطلب از همان دوهفتهنامهای را که در آن کار میکردم سوا کردم و برای جشنواره فرستادم. طبیعتاً چندنفری جزو نامزدهای بهترین طنزنویس کشور شده بودند و جالب اینجاست من هم آن سال جزوشان بودم و جایزه گرفتم. همین شد که شدم «طنزنویس».
تقریباً دو دهه از آن زمان میگذرد و حالا در شرایطی هستی که کتابهایت بهشدت بین مخاطبان با اقبال مواجه است. در شرایطی که تیراژ کتاب حتی به تعداد 300 نسخه سقوط کرده، کتابهای تو همچنان در چاپهای متعدد فروش میرود. از انتشار «چقدر خوبیم ما» یک سال هم نمیگذرد اما فکر کنم چاپ شانزدهم باشد. درواقع الآن جزو یکی از یکهسواران این وادی هستی. چرا؟ دوست دارم اول از زبان خود شما بشنوم. چرا در این وضعیت تأسفبار کتاب، تو اینهمه خواننده داری؟
اول اینکه باعث تأسف است جزو یکهسواران هستم! چون در کشوری که 80 میلیون جمعیت دارد، چنین تیراژهایی واقعاً شوخی به نظر میرسد. «چقدر خوبیم ما» در کمتر از یک سال حدود 16 هزار جلد چاپشده و همه تحسین میکنند و این فروش را خارقالعاده میدانند، اما واقعیت این است که ماهی 1200 نسخه کتاب برای کشوری با این جمعیت، اصلاً مایه خوشحالی نیست. من پیشتر، کتابهایی داشتم که خیلی بیشتر از این هم فروخته میشد اما آنقدر به چشم نمیآمد که در دو سه سال اخیر به چشم آمده؛ مثل «دو قطعه عکس 4 در 6»، «شبنشینی در جهنم» یا «چسب زخم».
«چسب زخم» را خاطرم هست. کتابی در قطع کوچک بود که فکر میکنم نزدیک به 30 هزار نسخه تابهحال چاپ شده باشد.
بله. قطع کوچک بود. فکر میکنم 25 هزار نسخه چاپشده باشد. اما میخواهم بگویم آن زمان این کتاب با این میزان فروش، به چشم نمیآمد چون کتابهای دیگر هم خوب میفروختند. در واقع وضعیت، نگرانکننده است.
چرا؟ تحلیل شما راجع به این وضعیت نگرانکننده چیست؟
منبعد از چاپ «دریوری» به یک نکته رسیدم. خب «دریوری» رمانی است طنز که با «چقدر خوبیم ما» تفاوت دارد. نثر دارد، لایههایی برای کشف دارد، کاراکتر دارد، شخصیتپردازی دارد و… همه این مؤلفهها را اضافه کنید به این موقعیت که ما در این سالها رمان طنز هم نداشتهایم. اما وضعیت فروش این کتاب نسبت به «چقدر خوبیم ما» اصلاً برای خودم راضیکننده نیست. خودم فکر کردم چون واژگان بیشتری در اختیار گرفتهام و استخدام کلمات در آن تطور دارد، مردم خیلی دوست نداشتند.
البته با جملهای که گفتی ممکن است این تصور برای خوانندگان به وجود بیاید که رمان «دریوری»، زبان دشواری دارد درحالیکه اینطور نیست.
درست است. اینطور نیست. اساساً ماجرا از جای دیگری آب میخورد. بگذار اینطور تحلیل کنم وقتی فضای سایبری ما از فضای لپتاپ محور و پی سی محور به گوشیمحور تبدیل شد، فاجعه کمکم به وجود آمد. ببینید؛ آمار نفوذ اینترنت در جهان 46 درصد است اما همین آمار در ایران رقمی بالای 80 درصد را نشان میدهد! همین هم باعث شده در چند سال اخیر نوعی ادبیات رواج پیدا کند که دایره واژگان آن به 100 کلمه هم نمیرسد. رمان که دیگر هیچ! مخاطب این نوع ادبیاتِ 100 کلمهای، اصلاً دیگر حوصله خواندن رمان ندارد! بهمحض اینکه تو بخواهی دایره واژگان را از این محدوده خارج کنی و گسترش بدهی، دیگر در حوصله مخاطب نیست. وضعیت حال حاضر به این شکل است. الآن اکثریت مردم این زبان حداقلی را میپسندند و با این ادبیات محقر ارتباط برقرار میکنند. همین هم باعث شده رمان «دریوری» انتظار مرا از فروش برآورده نکند.
البته در فاصله کمی به چاپ دوم رسید و تیراژش هم کم نبود.
بله. با تیراژ 10 هزار نسخه به فاصله سه چهار ماه، به چاپ دوم رسید. اما دقت کنید که «چقدر خوبیم ما» در عرض یک و ماه و نیم، چاپ پنجم را رد کرده بود و آمار فروش این دو اصلاً قابل قیاس نیست. تازه من کتاب «دریوری» را با نشر چشمه چاپ کردم؛ نشری که وجهه خوبی دارد، توزیع خوبی دارد، سه کتابفروشی دارد و جزو انتشارات مهم در حوزه ادبیات داستانی به شمار میآید. «دریوری» یک داستان بلند طنز هست که طراحی کاراکتر دارد، قصه دارد، فراز و فرود دارد و دیگر عناصر داستان در آن مراعات شده است. نوعی نقد اجتماعی-سیاسی هم هست که بهجای اشارات مستقیم و صریح، در قالب داستان روایتشده.
یعنی در آن، کاراکتر دهه 20 داریم، 30 داریم، 40، 50، 60 و 70 هم داریم. تقابل این دههها باهم و تعامل این دههها باهم را هم میبینید. درواقع سعی کردم با یک قصه سرراست جذاب، در حد سواد و بضاعتم، روایت کنم. ضمن اینکه خندهدار هم هست. اصلاً برای من خندهدار بودنش خیلی مهم بود. البته وجوه داستانگویی در اولویت است و تلاشم این بوده عناصر داستان را حفظ کنم و طنز را فدای این مؤلفهها نکنم؛ یعنی هرجایی ترفندی پیدا کنم که در عین مراعات آن عناصر، خندهدار باشد و هر فصلی چیزهایی برای خندیدن داشته باشد. از حاصل کار هم در حد سواد خودم راضیام. فکر میکنم آنچه میخواستم محقق شده. قرارم هم با خودم و ناشر این بود که اگر «دریوری» با اقبالی که من در نظرم است روبهرو شود، جلد دوم و جلد سومش را هم بنویسم؛ جلد دوم با عنوان «پرتوپلا» و جلد سوم هم به اسم «چرتوپرت». اما خب توقعی که به لحاظ استقبال مخاطبان داشتم برآورده نشد. این در حالی است که همین حالا ناشر علاقهمند است من جلدهای دوم و سوم «چقدر خوبیم ما» را هم بنویسم.
کار سختی هم نیست. میشود چند آیتم دیگر اضافه کرد و جلدهای بعدی را نوشت ولی خب در مقابل این پیشنهاد ناشر مقاومت کردم و ننوشتم. احساس کردم دوست ندارم یک نوع کتاب سازی یا کاسبکاری به نظر بیاید. درواقع هیچوقت دوست ندارم هر چیزی که مخاطب میخواهد، همان را به او بدهم یا اصطلاحاً به ساز مخاطب برقصم. اما هرچقدر که نسبت به ادامه «چقدر خوبیم ما» بیمیل هستم، به همان میزان مشتاقم جلدهای بعدی «دریوری» (یعنی «پرتوپلا» و «چرتوپرت») را بنویسم. منتها توقع من یک فروش انفجاری بود که محقق نشد. البته اگر ظرف هفت هشت ماه، به آن تعداد فروشی که من فکر میکنم برسد، جلد دوم آن را قطعاً مینویسم ولی اگر نرسد، من از اینهایی نیستم که بگویم فقط برای دل خودم مینویسم. نویسنده با مخاطب تعریف میشود. اما دوست دارم بهعنوان کسی که 20 سال است در این کشور طنز مینویسم و سالها کتابهایم جزو پرفروشها بوده و خدا را شکر آثارم با اقبال مواجه بوده، این اتفاق محقق شود تا بتوانم در حوزه ادبیات داستانی طنز همقدمی بردارم. این حوزه، یکی از حوزههایی است که مغفول مانده و کسی به آن نمیپردازد.
زحمت بیشتری هم دارد. من مطمئنم نوشتن کتابی مثل «چقدر خوبیم ما» در مقایسه با رمان «دریوری» وقت و انرژی کمتری هم از شما گرفته. رمان، شخصیتپردازی میخواهد، کاراکتر لازم دارد، روایت میطلبد و گرهافکنی و گرهگشاییهای قصه، حوصله میبرد. درحالیکه در یک نوشته طنز، هیچکدام از اینها جزو الزامات نیست.
ببینید، اخیراً کتابی از من مجوز گرفته که آن را با فرهنگ معاصر کارکردهام؛ کتابی به اسم کتاب «پسکوچه» که فرهنگ اصطلاحات طنز است. مطمئنم این کتاب که منتشر شود، بالای 30 هزار نسخه فروش خواهد داشت. برای اینکه برای هر لغت یا واژه، تعبیری طنز در نظر گرفتهشده که کوتاه است و خوراک استفاده در تلگرام و اینستاگرام. من البته آن زمان این تصور را درباره «دریوری» نداشتم. تصورم یک فروش انفجاری بود. اما فروش آن نشان داد که مخاطب، همان ادبیات حداقلی و همان نگاه را میخواهد. همین هم هست که تیراژ کتاب در ایران به 300 نسخه که گفتید رسیده. چند وقت پیش کتابی دیدم از استاد بهاءالدین خرمشاهی در 600 نسخه! این یعنی فاجعه!
راستش من قبل از این گفتوگو فرضم این بود طنز نوشتاری در زبان اتفاق میافتد. هنوز هم به این گزاره باور دارم. اما فروش کتابهایتان گویا چیز دیگری میگوید. درواقع نتیجه نشان میدهد که گاهی ممکن است طنز در زبان هم اتفاق نیفتد و محدود شود به توصیف یک موقعیت یا صحنهپردازی. بااینحال باز هم هنوز به قطعیت نرسیدهام. مگر میشود طنز در جای دیگری غیر از زبان اتفاق بیفتد؟ آنهم طنز نوشتاری!
بله، درست است، طنز در زبان اتفاق میافتد اما حرف اصلی من درباره اتفاقی است که دارد برای زبانمان میافتد. اینیکی از نکات کلیدی بحث است. با زبانی که ما صحبت میکنیم میشود احتیاجات روزمرهمان را برطرف کنیم؛ برویم بقالی، پفک بخریم، بیاییم! این زبان، کارکرد دیگری ندارد. اما شما نگاه کنید تاجیکها چطور فارسی حرف میزنند! نگاه کنید افغانها چطور صحبت میکنند! تلون واژگان را در زبان شفاهی آنها میتوانید ببینید. ولی ما نهتنها برای زبان شفاهی از 150 کلمه، 200 کلمه، استفاده میکنیم، بلکه فاجعه را به حدی رساندهایم که این تعداد محدود کلمه را وارد کتابت کردهایم.
معضل اصلی هم این است که آن ادبیات حداقلی سایبری که گفتم به شکل مکتوب درآمده. یعنی دیگر ادبیات شفاهی نیست بلکه دارد ادبیات مکتوب ما را هم تحت تأثیر قرار میدهد. نکتهای که اتفاق افتاده این است. شما اشاره کردید به زبان «دریوری» که دشوار نیست و ساده است. منتها خبرنگاری دو سه روز پیش دقیقه برعکس همین جمله را گفت. گفت جملات «دریوری» سخت است. دقت کنید یک فرد عامی کوچه خیابان این حرف را نمیزند؛ کسی میگوید که خودش خبرنگار است، مینویسد، چند سال با خود من کارکرده، چند سال سابقه کار دارد و بالای سی دو و سه سال همسنش است. چرا؟ چون توقع خوانندگان ما از طنز، نازلشده؛ رسیده به سطح استفاده از کلمات «دو در»، «خفن» و «تریپ»! اگر از دایره واژگانی فراتر از اینها بروی، دیگر بازخورد ندارد. من همین چند روز پیش با یکی از ناشران صحبت میکردم و شنیدم رمان «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشک زاد الآن در ایران سالیانه حدود هزار جلد فروش دارد. البته ممکن است ناشر ضعیفی داشته باشد اما بازهم اینیک فاجعه است. این نویسنده یکی از اوتاد رمان طنز در ایران است. اما خب این اتفاق دارد میافتد. در واقع میخواهم بگویم همه اینها برمیگردد به بلایی که دارد سر زبان ما میآید.
تمام این مشکل را هم از فضای مجازی میدانید؟
تردید نکن! بهویژه وقتی فضای سایبری از پی سی محور و لپتاپ محور به گوشیمحور تبدیل شد، بهواسطه اینکه استفاده از گوشی راحتتر هم بود، فرهنگ مکتوب ما دچار آسیب شد. ما قبلاً با گوشیهای همراهمان فقط پیامک میزدیم ولی الآن متن مینویسیم و متن میخوانیم. شما در همین فضای سایبری اگر پستی بالای سه چهار خط بگذارید، کسی نمیخواند.
متوجهم. برای همین هست که ما دیگر الآن چیزی به اسم جُک شفاهی نداریم. درواقع تاریخ جُکِ شفاهی سرآمده. الآن هر لطیفه یا جُکی را ما داریم در تلگرام و اینستاگرام و شبکههای اجتماعی دیگر میخوانیم. یعنی به شکل مکتوب درآمده.
دقیقا. همگی مکتوب شده. درگذشته، این دو حوزه جدا از هم بود. مرزها مشخص بود. کسی که در فضای مکتوب مینوشت، حرمت داشت و برای زبان مکتوب هم حرمت قائل بود. اما به غلطهای فراوان املایی امروز نگاه کنید! گاهی هم نوعی عربی ستیزی مضحک را میبینم که بین یک عده باب شده. مثلاً طرف بهجای «متشکرم» مینویسد «مچکرم». درحالیکه ریشه این کلمه از «شکر» است. اصلاً واقعاً خندهدار شده! «چ»ی فارسی را چپانده در کلمه عربی و احساس فارسینویسی دارد! این ملغمهای که میبینید الآن شده فرهنگ مکتوب رایج ما! در حوزه طنز هم تأسفبارتر! همه نوعی خودبامزهپنداری پیداکردهاند و دیگر نمیشود جلوی کسی را گرفت!
مشخص است با اینکه خودت در فضای مجازی صفحهای نداری یا در شبکههای اجتماعی فعال نیستی ولی همه را دنبال میکنی. حالا بین این نوشتهها طنز هم دیدهای؟ یعنی چقدر میبینی این وسط کسی طنز تولید کند؟ در همین فضای مجازی منظورم است.
ببینید؛ قصه از این حرفها گذشته. وضعیت بهجایی رسیده که دیگر ما در زمین لودگی توپ میزنیم. ما در لودگی میغلتیم. طرف میآید عکس میگذارد و مثلاً مینویسد این پدر چند فرزند دارد و در فقر غوطهور است. حالا کامنتهای زیر آن را بخوانید! یک نفر نوشته چطور این ده دوازده بچه را درست کرده و کامنتهای بعدازآن هم همه لودگی است. اینها ارتباطی به طنز ندارد. البته من میگویم با فقر هم میشود شوخی کرد ولی امثال این کامنتهایی که میگویم حتی شوخی کردن هم نیست. این اتفاقی است که میافتد. و همین هست که ما تنها ملت جهان هستیم که در فضای سایبری به همه اتفاقاتی که حتی به کشور ما ارتباطی ندارد هم واکنش طنزآمیز نشان میدهیم؛ آنهم به زبان فارسی در صفحه آدمهای خارجی! فاجعه را نگاه کنید! این را البته باید متولیان امر، فکری به حالش بکنند. اما تخریب زبان مکتوب و فرهنگ مکتوب به منِ نویسنده آسیب میزند. مصداق آنهم میشود فروش رمان «دریوری». البته من دو هفته پیش دیدم روزنامه همشهری همین کتاب را بهعنوان یکی از پرفروشهای مردادماه معرفی کرده اما واقعیت این است تصور من این نبود. خیلی بیشتر از اینها بود. یکی از دلایلش هم همین است که شرح دادم؛ همین لودگیها و سهل پسندیها. کسی دیگر حتی برای خندیدن هم حاضر نیست به خودش زحمت بدهد!
در یکی از فصلهای کتاب «چقدر خوبیم ما» اشاره داری به جوگیر بودن ما ایرانیها و در فصل دیگر، نوعی آسیبشناسی اجتماعی مطرح میکنی مبنی بر خودبزرگبینی اما. این را ازآنجهت مطرح کردم که بپرسم به نظرت آیا ما ایرانیها واقعاً سخت میخندیم یا این هم از همان نوع خودشیفتگیهایی است که بی استناد و پشتوانه به خودمان نسبت میدهیم؟
من نمیدانم که ما ایرانیها سخت میخندیم یا ساده میخندیم چون با مردم ممالک دیگر آنقدری ارتباط نداشتهام که به این موضوع واقف باشم، اما چیزی که میدانم این است: ما ایرانیها بدمان نمیآید کسی را که قصد خنداندن دارد، ضایع کنیم. گاهی حتی اگر در طول شبانهروز، حال دو سه نفر را نگیریم، سخت خوابمان میبرد! طرف وقتی لطیفهای تعریف میکند میگوییم: «خب که چی؟» یا اگر بخواهد جُکی تعریف کند حتماً میگوییم: «من که قبلاً شنیده بودم!» شاید به این دلیل است که جاافتاده ما ایرانیها سخت میخندیم. هرچند همچنان فکر میکنم این هم از آن نوع پیزورهایی است که به پالان خودکردهایم. ما اگر خیلی زرنگ هستیم، هوای زبانمان را داشته باشیم؛ هوای فرهنگمان را داشته باشیم. شما این دیوار مهربانی را یادتان هست؟ وقتی مطرح شد، ناگهآنهمه نیکوکار شدند؛ طوری که کم مانده بود خودشان را از یقه آویزان کنند به دیوار! اما الآن شما در چند ماه اخیر یک پر کاه روی دیوار مهربانی میبینید؟! تمام شد رفت!
این رفتارها گاهی البته ریشه در ریاکاری یا فخرفروشی هم دارد؛ همان چیزی که دوباره در کتاب »چقدر خوبیم ما» اشاره میکنید. هرچند بخشهایی از این فصل به نظرم خندهدار نیامد. اصلاً گاهی انقدر موقعیت تلخ است که دیگر از طنز میافتد. شاید هم برای من چنین احساسی به وجود آمد. درواقع نمیخواهم این احساس شخصی را تعمیم بدهم اما گاهی موقعیت یا مفهومی که به آن میپردازید انقدر تلخ و گزنده است که طنز را تحتالشعاع قرار میدهد.
راستش من اعتقاد دارم اگر کسی بلد باشد، میتواند با هم چیز شوخی کند اما هرجایی که شما به متن طنزنویس نخندید، بدانید که عصبانی بوده. من هم از این قاعده مستثنا نیستم. اما میگویم همهچیز در یک متن طنز، خندیدن نیست. طنز باید نقد کند، سویهاش مشخص باشد، جهتگیریاش معلوم باشد و معلوم باشد کجا ایستاده است. ضمن اینکه همیشه گفتهام طنزنویس باید بیشتر از بقیه بخواند، بیشتر از بقیه واژه بلد باشد، بیشتر از بقیه فیلم ببیند، بیشتر از بقیه اطلاعات اجتماعی سیاسی داشته باشد. مقصودم بیشتر از مابقی حوزههای نوشتاری است. اگر تلاش و مطالعهاش کمتر از مابقی باشد، رفع تکلیف کرده و طنز از چنین آدمی درنمیآید.
گاهی هم البته متن طنز به اداره ممیزی میرود و یک متن بینمک از آن بیرون میآید. یعنی میخواهم بگویم انتشار کتاب طنز در ایران واقعاً دشوار است. بهخصوص که اگر پای هجو یا هزل در کار باشد. خود شما در این حوزهها هم کار میکنید؟
نه. هجو و هزل جزو علاقهمندیهای من نیست. اما راجع به ارشاد خطاب به تمام دوستانی که همه عمر غر میزنند، حرفی دارم. من فکر نمیکنم که نویسندهای در ده دوازده سال اخیر (مشخصاً از سال 80 به اینطرف)، بهاندازه من کتاب ردّی داشته باشد. من در دولت آقای احمدینژاد – فقط با یک ناشر – شش کتاب ردّی داشتم. میخواهم به این دوستان بگویم هیچوقت شرایط ایده آل ایجاد نمیشود اما من وقتی دیدم کتاب «پسکوچه» ممیزی خورد اما مجوز گرفت، کتاب «چقدر خوبیم ما» ممیزی خورد اما مجوز گرفت، «دریوری» ممیزی شد ولی مجوز گرفت، تفاوتها را نسبت به دولت آقای احمدینژاد در بحث ممیزی کتاب در ارشاد، به شکل معنیدار و محسوس و ملموس و مؤثری حس کردم. بنابراین تمام دوستان را دعوت میکنم که بهجای قرار دادن خودشان در یک ژست اپوزسیون و تداوم اعتراضهای همیشگی، واقعیتها را ببینند. نکته پایانی هم اینکه دو سه مجموعه داستان در راه دارم به اسم «قصههای هزار و یک نصفهشب» که دوست دارم اینها هم مجوز بگیرد و زودتر منتشر شود.
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .